ماهورماهور، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
معينمعين، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

پسرهاي عزيزم ماهور و معين

بدون عنوان

1396/1/17 10:23
نویسنده : النا
131 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 17فروردين 1396 و بعد از مدت ها اومدم تا بصورت خلاصه يك سري اتفاقات قبلي رو بنويسم و سعي ميكنم از اين به بعد هر هفته اينكارو بكنم حتي اگه نتونستم عكس آپلود كنم.چون انتقال عكس از گوشي به كامپيوتر و بعد تغيير سايز و بعد اپلود .....سخته و اينها باعث شده كه تنبلي كنم و وبلاگ رو به روز نكنم.فعلا براي اينكه اين لحظات زيباي بچگيتون رو يادم نره ،مي نويسم و اگر شد بعدا عكس ها رو ميذارم.اين روزها همش خودم رو يه آدم مسن با دست و پا درد و تنها كه بچه هاش از كنارش رفتند مجسم ميكنم و بعد، از اينكه هنوز جوان و سالمم و بچه هام كنارم هستن احساس خوبي بهم دست ميده و انگار از وجود بچه ها بيشتر لذت مي برم و ديگه از بعضي كارهاشون عصبي و خسته نميشم

 ديروز در كانال تلگرام مدرسه ماهور ،عكس چند تا تقدير نامه بود بعنوان دانش آموز ساعي و تلاشگر كه ماهور هم جزو اونها بود.وقتي ماهور اونو ديد سعي كرد وانمود كنه كه براش مهم نيست ولي كاملا مشخص بود كه خوشحال شده .منم اون تقدير نامه رو در گروه خانوادگي گذاشتم كه همه  كلي تشويقش كردند و حس خيلي خوبي به ماهور داد .وآخر شب ميگفت هفتم خيلي بد بود ولي هشتم خوب بود.(اميدوارم همين باعث ايجاد انگيزه در ماهور بشه )

پاييز پارسال يك شب داشتيم تي وي ميديدم و معين توي اتاق خودش سرگرم بود .يهو آروم اومد كنار من نشست و چون خيلي حالت مشكوكي داشت با دقت بهش نگاه كردم و ديدم يه دسته مو درست از جلوي سرش رو از ته با قيچي كوتاه كرده .بردمش جلوي اينه و بهش گفتم چقدر زشت شدي.يكم بغض كرد ولي فكر كنم باعث شد ديگه اينكارو نكنه.توي اتاقش وقتي با حجم زياد موي قيچي شده مواجه شدم فهميدم كه فقط جلوي سرش نيست و دسته دسته از همه جا كوتاه كرده ولي چون موهاش فرفري و بلنده زياد مشخص نبود.ميدونستم اگه ببرمش آرايشگاه،مجبوره كه كل موهاش رو از ته بزنه براي همين خودم يكم مهندسي كردم و بقيه جلوي موهاش رو هم سعي كردم هم سطح كنم كه خيلي بدتر شد.يك ماه بعد كه رفت ارايشگاه،آقاي آرايشگر مجبور شد  كل موهاش رو كوتاه كنه .حتي دفعه بعدي اش   هم كه رفتيم آرايشگاه  ،گفت موهاش رو دستكاري كرده؟يعني بعد از سه ماه هنوز اثارش باقي مونده بود. يادمه كه ماهور هم يكبار موهاش رو در بچگي با قيچي كوتاه كرده بود

 از همسترهاي ماهور بگم كه يه همستر خريد كه بعد از يه مدت كوتاه بچه دار شد و فهميديم باردار بوده ولي خودش و بچه هاش بعد از يكي دو روز مردند.يه بار ديگه يه همستر باردار خريد و كلي تحقيق كرد كه چجوري بايد ازش مراقبت كنه و براش يه قفس جدا درست كرد .اونم 6-7تا بچه به دنيا آورد ولي فقط دو تاشون زنده موندن و مادر جسد بقيه بچه هاش رو خورد كه خيلي چندش آور بود.وقتي بچه ها بزرگ شدن،چون خيلي جمعيتشون زياد شده بود و بو ميدادن و از طرفي ماهور هم خسته شده بود،تصميم گرفت كه اونها رو بفروشه.مادر رو داد به معلم هنر شون آقاي سجادي كه چند باربه خاطراتي كه ماهور از همستراش توي كلاس تعريف كرده بود  ابراز علاقه كرده بود.يكي ديگه هم تا موقعيت پيش بياد و اونها رو ببره مرد.در نهايت دو تاي ديگه رو به اكواريوم فروشي فروخت و فعلا روياي تجارت بچه همستر رو كنار گذاشت.

 زمستان 95،زمستان خوبي بود و خدا رو شكر بارندگي هاي زيادي اتفاق افتاد از جمله چند مرحله برف باريد كه يك مرحلش خيلي برف سنگيني بود و منجر به تعطيلي حتي ادارات شد ولذت منه خسته كه بسيار احتياج به اين تعطيلي داشتم رو از برف صد چندان كرد.صبح با معين و احمد(ماهور نيومد) رفتيم پياده روي در برف كه بسيار لذت بردم و هرگز اين برف رو فراموش نميكنم.

 معين باهوش و با دقت من يكبار كه توي كامپيوتر براش سي دي گذاشته بودم و ديده بود،چند هفته بعد اومد اداره و هي ميگفت همون سي دي رو برام بذار.بهش گفتم اون سي دي رو نياوردم.اينجا نيست.گفت هست بذار بهت نشون بدم.بعد رفت توي ماي كامپوتر و درايو سي دي رو نشونم داد و گفت اينجاست.عزيز دلم با اينكه من سريع اين مسير رو رفته بودم ولي اينقدر كه اين بچه تيز و باهوشه توي ذهنش مونده بود و فكر ميكرد سي دي هنوز اونجاست.

 ماهور تا يكي دو سال پيش علاقه زيادي به لگو داشت و در هر فرصتي لگو  ميخريد و الان يك مجموعه دار بزرگ لگو شده(اگر چه يهو علاقش تغيير كرد و ميگفت اينهمه پول براي اين لگوها دادن،حروم كردن پوله در حالي كه ميشه با پول اين همه چيزاي خوب خريد.چند وقت پيش هم ميگفت اگه ميخواي اينها رو براي معين از من بخر وگرنه نصف قيمت ميدم به دوستام.تجارت لگو...بهش گفتم نه نفروش.خودم ازت ميخرم)

 يك كشتي بزرگ و يه عالمه قايق و كشتي كوچيك و سرباز و جزيره و...داشت كه چند سال پيش يك بار با پتوي آبي دريا درست كرد و با پتوي قهوه اي خشكي.بعد لگوها رو ميچيد و عكس ميگرفت  و بعد يكم جاي اونها رو تغيير ميداد و باز عكس ميگرفت و در نهايت همه عكسا رو كه با سرعت و پشت سر هم ميديديم مثل فيلم شده بود كه همه عكس ها رو در لب تاب بايگاني كردم

ماهور از سال هفتم و پيرو دعواي معلم رياضي آقاي طيبي كه خيلي روحيه اش رو خراب كرد،خيلي به رپ علاقمند شد .درواقع براي نشون دادن نفرتش از طيبي يه تكست رپ نوشت و همون سرآغازي شد تا به رپ علاقمند بشه و از همون موقع تكست هاي مختلف مينويسه و ميخونه و به كسب اطلاعات راجع به رپرها و كلا هر چيزي در اين خصوص علاقه نشون داد.حتي خواست كه كلاس پيانو بره و يه دوره هم رفت ولي با شروع سال تحصيلي هشتم ديگه نتونست بره.بهر حال هنوز با بيت و كاور و...مشغوله و من با اينكه زياد خوشم نمياد ولي سعي ميكنم حمايتش كنم و بهش ميگم تحقيق كن چجوري ميشه خودت استوديو بزني و...خلاصه سعي ميكنم به سمت يه كار فني سوقش بدم.نميخوام بعدا كه بزرگ شد بگه من علاقه داشتم وخانوادم حمايتم نكردن و نذاشتن دنبال علاقم برم.

 معين عزيز دلم كه مهد ميره و از فرصتي استفاده ميكنه كه بياد اداره و با كامپيوتر من بازي كنه.ماهور بهش گفته كه توي كامپيوتر خونه نميشه بازي ريخت براي همين فكر ميكنه فقط توي اداره ميتونه بازي كنه .ميگه براي من كامپيوتر بخر.گفتم هر وقت بزرگ شدي و اندازه داداش شدي برات ميخرم.حالا مرتب خودش رو با ماهور مقايسه ميكنه كه ببينه اندازه اون شده يا نه.عزيزم

 احساس ميكنم از بچگي معين بيشتر لذت بردم و حساسيت كمتري به اينكه چي بهش ياد بدم وچي بلد نيست و چي براش خوبه  و...نشون دادم و بيشتر آزاد بوده در نتيجه هم خودم آرامش بيشتري دارم و هم معين.

 ماهور همش درگير آموزش بودم.شايد براي همين باشه كه ماهور اينقدر كمال گرا شده و از شروع يه كار جديد و ترس از موفق نشدن در اون ميترسه

تولد امسال معين جونم با تم ماشين مك كويين و كادوي دوچرخه،توي خونه برگزار شد. چون مدير مهد ميگفت توي اين سن زياد براي بچه ها تولد توي مهد جالب نيست و از طرفي بايد توي نوبت بموني وممكنه تا بهار هم نوبتش نشه.تولد ماهور هم با حضور چند تا از همكلاسي هاش توي خونه برگزار شد كه اميدوارم بهش خوش گذشته باشه

 راستي اينم اضافه كنم كه از زمستان 95 قانون كاهش ساعت كار زنان شاغل از 44 ساعت به 36 ساعت ،اجرايي شده و  اين كاهش ساعت خيلي به درد من ميخوره.اگرچه فقط 1 ساعت در روز هستش ولي خيلي فشار سر ساعت رفتن و اومدن رو از روي من برداشته

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)