ماهورماهور، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
معينمعين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

پسرهاي عزيزم ماهور و معين

مروربازي هاو سرگرمي هاي معين

1394/5/13 11:55
نویسنده : النا
260 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوشگلم معين

تو هم مثل اكثر بچه ها استعداد عجيبي در ريخت و پاش كردن داشتي به صورتي كه اگه دو روز جمع و جور نميكردم ديگه توي خونه نميشد راه رفت

به پخش كردن لباس ها كه خيلي خيلي علاقه داشتي.اصلا مقوله لباس و ماشين لباسشويي كه از هر كاري بيشتر برات جذابيت داشت.و اگه ناغافل در يه كمد باز ميموند در كسري از ثانيه اون كمد كامل تخليه ميشد و به داخل ماشين لباسشووي منتقل ميشد

وقتي ماشين لباسشويي روشن بود ساعتها مينشستي و چرخش اون رو تماشا ميكردي

هرجا هم كه مهموني ميرفتيم اول ماشين لباسشويي اشون رو پيدا ميكردي و اگه حوصلت سر ميرفت از ميزبان خواهش ميكرديم كه اگه لباس نشسته دارند ماشين لباسشويي اشون رو روشن كنند .اونوقت تو ديگه سر گرم ميشدي

به كتاب خوندن هم خيلي علاقه داشتي و چون صدها كتاب از بچگي داداش ماهور برات مونده بود(البته كلي هم كتاب براي خودت خريديم .كتاب هايي كه بر مبناي علايق تو بود مثل انواع وسايل نقليه (چون ماهور-برعكس تو- به ماشين اصلا علاقه نداشت و در عوض حيواناتو خيلي دوست داشت)و هر كتابي كه عكس بچه زياد داشت و  ....   هر روز ميگفتي كتاب بده .نه تا ده تا .و من هم يه عالمه كتاب برات ميذاشتم روي زمين و يكي يكي اونها رو ورق ميزدي و براي خودت ميخوندي ...

اون كشو كه بيرونه كار تو بود

درمي اوردي و ميرفتي روي اون تا دستت به طبقه بالاي كمدت برسه

 يكي ديگه از علاقمندي هات ديدن فيلم هايي كه از خودت گرفتيم و توي گوشي بدون سيم كارت برات ريخته بوديم بود.عاشق خودت بودي پسرم و از ديدن فيلمهاي خودت بخصوص نوزادي خودت خيلي لذت ميبردي

عاشق ماشين هاي بزرگ بودي.تريلي.كاميون اتوبوس .ميني بوس.گاهي هم وانت وقتي بيرون ميرفتيم با دقت همه جا رو زير نظر داشتي و از دور اين ماشينها رو پيدا ميكردي و به ما نشون ميدادي

تقريبا از دو سال و سه چهار ماهگي رنگ ها رو بلد بودي (آبي قرمز زرد سبز سياه سفيد نارنجي كه بيشترش رو ماهور بهت ياد داده بود) و اتوبوس ها رو با رنگشون با شادي فرياد ميزدي .به كاميون ميگفتي مامي و بعدا كه بزرگتر شدي ميگفتي ماميون.به اتوبوس ميگفتي پوف (يه چيزي شبيه فوت كردن فكر كنم صدايي كه گاهي اتوبوس ها در ميارن تو ذهنت مونده بود چون تا الان كه اينو مينويسم و تو دو سال و نيمت هست هنوز به همين نام صداشون ميكني) تريلي ميگفتي تيلي و وانت رو بانت ميگفتي ميني بوس هم با با بو بود.لودر و تراكتور و جرثقيل رو خيلي خوب از هم تشخيص ميدادي و من نميدونم اينها رو از كجا بلدي

يه بار كه با هم رفته بوديم پياده روي:

و يه شب كه ميخواستيم بريم پارك پونه و سر راه تو يه وانت ديدي كه پارك شده بود:

 

اينم وقتي از حموم مي اومدي و دوست داشتي يه مدت با حوله تو خونه بچرخي

عزيزم وقتي ميخواستي دسشويي رفتن رو ياد بگيري براي اينكه دسشويي بري به روشهاي مختلفي متوسل شدم از جمله گذاشتن شكلات در دسشويي كه بعد ترسيدم مريض بشي و شكلات ها رو برداشتم و يا زدن برچسب توي دسشويي كه اين كارو دوست داشتي ولي نه به اندازه ماهور كه در بچگي عاشق اين برچسب هاي روي ديوار دسشويي بود و خيلي چيزها رو هم از طريق همين برچسبها ياد گرفت مثل حيوانات و ميوه ها و... ولي تو اينها رو بيشتر از كتاب ياد گرفتي

 

وقتي ميخوابيدي :

 

چه سكوتي

آدم احساس ميكرد دنيا متوقف شده

 

پسندها (2)

نظرات (0)